چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

کیست یاری کننده ای که مرا یاری کند؟

 

 

 

 کیست یاری کننده ای که مرا یاری کند؟

در چند روزه گذشته چندین مکالمه راجع به امام حسین(ع) داشتم که باعث کدورت خاطرم شد، می خواهم با بیانشون شما را دعوت به اندکی تامل کنم!! 

یک مرد ۶۲ ساله: 

وقتی  روضه جان سوزی از امام حسین(ع) شنید بدون اینکه سخنی بر لب بیاورد و جلب توجهی کند، آرام قطره ی اشکی از گونه اش به پایین سر خورد و سکوتی سوزناک بیشترین کلامش بود! 

یک زن ۵۴  ساله: 

من اصلا این کارها رو قبول ندارم!  

مرد ۳۵ ساله: 

پدر سوخته ها پی زن گرفتن خودشون بودن،‌به اسم اسلام می بستن! 

دختر ۲۵ساله: 

من برای امام حسین صرفا به عنوان یه انسان احترام قائلم! 

دختر ۲۱ ساله: 

می گفت از بیخ و بنیاد با وجود خود خدا مشکل دارم،‌چه برسه به اما حسینو... 

پسر ۳ ساله: 

بابا امام حسین قوی تر بود یا بتمن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

امروز بعد از مدت ها قلبم به درد آمد. 

اگر امام حسین آن موقع مظلوم بود، الان مظلوم تر از آن موقع است. 

تو خیابونا فقط غم بود! 

اما نه غم امام حسین بلکه غم از بدبختی ما که دیگه دلامون به درد نمیادو ظاهر بین شدیم! 

دیگه از اون ایمان خبری نیست. 

نسل جدید دیگر امامی نمی شناسد. 

دیگر از اسلام چیزی نمانده !

از اعتقاد ... 

دسته های عزاداری با آن همراهانش به فشن تی وی می نماید.... 

تماشاگران گویی به مجلس عروسی و خود نمایی آمده اند. 

دیگر احترامی قائل نیستیم.  

همه کارها برای نمایش شده:علم بلند کردن، طبل، دهل و... 

کسی دیگر فکر نمی کند که فلسفه این روزها چیست. 

کسی به ارتباطش با خدا فکر نمی کند! 

گلویم بغض سنگینی دارد! 

حزن شام غریبان... 

حزن از این همه گناه و افتخار به گناه... 

دلم بدجور گرفته از دست خودم و همه ... 

یکم با هم فکر کنیم که آیا ما آن یاره کننده ای هستیم که به امام حسین یاری برسونیم؟

 

دیگه کسی شعر نمی گه: 

 سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت... 

    

در آخر هم گلایه دارم از وبلاگ نویسان که این چنین سکوت مرگ بار آنها دیوانه ام کرد. 

 

شعر حافظ رو در ادامه مطالب آوردم...

 زان یار دلنوازم شکریست با شکایت  

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم  یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس  گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا  سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی  جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود  از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود  زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم  یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست  کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم  جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ  قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد