چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

رو به آینه

بخشیدم تو را که منی...

بخشیدم بر تو استخوانت را...

تیر نگاهت کور کرد مرا ، ای من در من نگاه کرده

بخواب

آسوده بخواب

اکنون دست بر سینه ات بگذار و با چشمانی خاموش شده بیاسای

بخشیدمت به نداستن

بخشیدمت به نفهمیدن

خاکستر آتش تنت را بر باد خواهم داد تا دیگر در یک جا نمانی

بر تو دنیا را بخشیدم

منتشر شو در جهان

می خواهم تنها یادگارت استخوان های تنت نباشد

پرواز کن ای از من و جدای از من

ای غریبه می بخشمت که مرا آزردی....

نمی دانم تو جفا کردی یا من

اما...

من بخشیدمت!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد