چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

کودک تنها (۳)

بر زبانش رسید

حرفی بود از جنس آتش..

آتشی سرکش

آتشی که بر حرف خاک سجده نکرد

شعله ای نادیدنی

در زمان جدا از زمان ها

در نفسی جدا از هوا ها

از افتادن ها می گفت...

از شکستن ها می گفت...

از نشستن بر خاک

مرگ سایه بر قلبش افکنده بود

کودک تنها آرام می گریست...


در سکوت

تنهایی...

قلبم برایش به درد آمده بود

کودک تنها در افکارش گم شده بود...

با چشمانی تار از اشک و سیاهی

به یاد می آورد...

از تازیانهای بر تنش آتش زبانه می کشید...

دیوارهای خانه شان را به خاطر آورد

آنها شاهد بودند...

ترسی که بر دلش بود...

آن روزها و شب های دلهره...

اضطراب...

تشویش...

خاطر آشفته...


کران تا کران جدایی

با خود نیز بیگانه بود

حرفها بیرون می آمدند و به آتش می کشیدند...

لحظه لحظه آن دوران تصویر چشمانش بود

خاموش و خسته...


مهر در کار نبود

هرچه بود از جنس خشم و کینه بود

قلبش فقط سرشار از خشم بود

مرداب نگاهش بوی تعفن می داد...

بر خود و کودکی اش می گریست

کیست حال او را بداند..!؟

وقتی چشمانش را به سوی من گرفت

به آنها نگاه کردم

بر خلاف همیشه که تصویرم را در آنها می دیدم، این بار کسی در آنها نبود...

خوکان بشنوید...

خوکان بشنوید ... 

انتهای کارتان نزدیک است ...

تا کی دروغ؟
تا کی عوام فریبی؟
خوکان صدای نعره های خشم را می شنوید؟ 

فایده ندارد!! 

خود را هم اگر به نشنیدن بزنید سودی به حالتان نمی کند!! 

چشمان حریصتان را با میله های داغ بیرون خواهند آورد... 

خورجین جیبهایتان را طوری پر خواهند کرد که از سنگینی استخوان هایتان خرد شود! 

لجن را با چشمانی گرد شده خواهید خورد و با اشتیاق لب به تعریف خواهید گشود...  

به بندی کشیده خواهید شد که بند بند وجودتان تکه پاره گردد!!

اندک زمانی را که باقی مانده را با غریزه ی شهوانی بی شرمانه خود سر کنید... 

همه  ی حیوانات را جمع کنید و باز هم با هم نزدیکی کنید 

بگذارید از بی شرمیتان همه لذت ببرند... 

می دانم !! 

می دانم این گوسفندان باز هم ابلهانه از شما دفاع خواهند کرد... 

اما می دانم زمان زیادی برایتان باقی نمانده... 

آلات شهوانیتان را ،خشم «بیدار شده ها» خواهد سوزاند... 

آن آلاتی که با درخشانی در معرض نمایش می گذارید  

 اشک هایی که از سر مظلومیتی دروغین می ریختید هم دیگر هیچ کمکی بهتان نخواهد کرد! 

می دانم  زمان اضمحلالتان نزدیک است! 

فرو خواهد ریخت قلعه پوشالیتان...  

کیست یاری کننده ای که مرا یاری کند؟

 

 

 

 کیست یاری کننده ای که مرا یاری کند؟

در چند روزه گذشته چندین مکالمه راجع به امام حسین(ع) داشتم که باعث کدورت خاطرم شد، می خواهم با بیانشون شما را دعوت به اندکی تامل کنم!! 

یک مرد ۶۲ ساله: 

وقتی  روضه جان سوزی از امام حسین(ع) شنید بدون اینکه سخنی بر لب بیاورد و جلب توجهی کند، آرام قطره ی اشکی از گونه اش به پایین سر خورد و سکوتی سوزناک بیشترین کلامش بود! 

یک زن ۵۴  ساله: 

من اصلا این کارها رو قبول ندارم!  

مرد ۳۵ ساله: 

پدر سوخته ها پی زن گرفتن خودشون بودن،‌به اسم اسلام می بستن! 

دختر ۲۵ساله: 

من برای امام حسین صرفا به عنوان یه انسان احترام قائلم! 

دختر ۲۱ ساله: 

می گفت از بیخ و بنیاد با وجود خود خدا مشکل دارم،‌چه برسه به اما حسینو... 

پسر ۳ ساله: 

بابا امام حسین قوی تر بود یا بتمن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

امروز بعد از مدت ها قلبم به درد آمد. 

اگر امام حسین آن موقع مظلوم بود، الان مظلوم تر از آن موقع است. 

تو خیابونا فقط غم بود! 

اما نه غم امام حسین بلکه غم از بدبختی ما که دیگه دلامون به درد نمیادو ظاهر بین شدیم! 

دیگه از اون ایمان خبری نیست. 

نسل جدید دیگر امامی نمی شناسد. 

دیگر از اسلام چیزی نمانده !

از اعتقاد ... 

دسته های عزاداری با آن همراهانش به فشن تی وی می نماید.... 

تماشاگران گویی به مجلس عروسی و خود نمایی آمده اند. 

دیگر احترامی قائل نیستیم.  

همه کارها برای نمایش شده:علم بلند کردن، طبل، دهل و... 

کسی دیگر فکر نمی کند که فلسفه این روزها چیست. 

کسی به ارتباطش با خدا فکر نمی کند! 

گلویم بغض سنگینی دارد! 

حزن شام غریبان... 

حزن از این همه گناه و افتخار به گناه... 

دلم بدجور گرفته از دست خودم و همه ... 

یکم با هم فکر کنیم که آیا ما آن یاره کننده ای هستیم که به امام حسین یاری برسونیم؟

 

دیگه کسی شعر نمی گه: 

 سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت... 

    

در آخر هم گلایه دارم از وبلاگ نویسان که این چنین سکوت مرگ بار آنها دیوانه ام کرد. 

 

شعر حافظ رو در ادامه مطالب آوردم...

ادامه مطلب ...

تـــعــریــف جهان سوم از قول دکتر حسابی

*از قول ایشان نقل شده است : روزی در آخر ساعت درس، یکی از دانشجویانم که دانشجوی دوره دکترا و اهل نروژ بود از من پرسید : استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟

فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود. من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.
به آن دانشجو گفتم جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود
و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد !!!!!  
 
منبع: http://tolooo.blogsky.com

بی شرمانه

باید دید تا پی برد در این جامعه چه خبر است و آقایان دم از چه می زنند.