چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

کودک تنها (5)

کودک تنها (5)


گمان می برم بر شک خویش

یا بر شکم از پس و پیش


خویشتن کجاست ...؟

در هاله ای از مه سنگین...

در پهنایی بی کران ...

بی کرانی ، کراندار..

در انتهای بزرگی ، کوچک!!!


اگر بودنم ، بوده

و اگر بودنم اثبات شده

پس

تا الان کجا بوده؟
در پی کدامین گردباد سهمگین مجازی به ناکجا آباد هیچستان ها سفر کرده؟؟


حال هست؟

بله!


اینجاست...

گمان می برم کودک تنها دیگر تنها نیست...

او بزرگ شده...

دیگر کودک نیست...

او شروع به حرکت کرده است...



خیزش

خیزش
روحی زیبا خفته در اعماقم...
با چشمانی نافذ ولی بر هم رفته...
در تلبیسی از لباس دیو گونه روز مرگی پر و بالش سوخته...
هر از گاهی تکانی می خورد تا حیاتش را اثبات کند...
...پری روی پیامبر هیبت با قدرتی الهی
غرور...
غرور  پر و بال پروازش را چیده بود...
اما...
اما می خواست دوباره به پا خیزد...
می خواست دنیا را به دنیا واگذارد...
خفته من بعد از سالها بیدار شده..............
درون قلبش چشمه ای جوشان جاریست...
با کینه ای از بدیها می خواهد به پا خیزد.........................................



رو به آینه

بخشیدم تو را که منی...

بخشیدم بر تو استخوانت را...

تیر نگاهت کور کرد مرا ، ای من در من نگاه کرده

بخواب

آسوده بخواب

اکنون دست بر سینه ات بگذار و با چشمانی خاموش شده بیاسای

بخشیدمت به نداستن

بخشیدمت به نفهمیدن

خاکستر آتش تنت را بر باد خواهم داد تا دیگر در یک جا نمانی

بر تو دنیا را بخشیدم

منتشر شو در جهان

می خواهم تنها یادگارت استخوان های تنت نباشد

پرواز کن ای از من و جدای از من

ای غریبه می بخشمت که مرا آزردی....

نمی دانم تو جفا کردی یا من

اما...

من بخشیدمت!


بازی ذهن

ذهنم دیگر مال من نیست!! 

گاه خالی و گاه مملو از شلوغیست... 

متاسفم... 

من هم وارد روز مرگی شدم 

ارزش ها چه شدند؟ 

آرزوها چه شدند؟ 

در متن زنگی غرق شدم... 

بعد از آن همه گرفتگی های ذهن،به جایی رسیدم ، که دیگر بدون اینکه فکرم درگیر شود روز را شب و شب را صبح می کنم! 

دغدغه ای هم باشد، دغدغه نان شب است ، نه نان نخوردن کودکی دوره گرد در سرمای زمستان!  

زمانه

یکی از دوستان عزیز و قدیمی (آقا سعید عزیز) 1 مطلب زیبا برام فرستاد که براتون می زارمش: 

 

ای مردم! 

وقت همراه راستی است که سپری محکمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم... 

آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه شد خیانت و نیرنگ ندارد... 

اما امروز... 

در زمانی زندگی میکنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را زرنگی می پندارند و افراد جاهل ، آنان را اهل تدبیر می خوانند! 

                                                                                    

                                                      «نهج البلاغه- خطبه 41»