-
شکوائیه
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 19:39
مینویسیم تا خوانده شویم مینویسیم تا خالی شویم مینویسیم تا بفهمانیم مینویسیم تا بمانیم مینویسیم که اثری در دنیا به یادگار بگذاریم اما گاهی نوشتن فایده ندارد حتی بی پیرایه ترین نوشته ها اگر قرار باشد فهمیده نشوند، فهمیده نمی شوند...
-
متنِ دل
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 10:28
بر متن دلم هزار سجده ی شوق است و در تبار هستی ثانیه ها شمعدانی ها می غلتند میخندد دیوار آن سوی حیاط و خورشید خنده کنان میرقصد بر سر باغ خبر از حال خوشی در گوش شقایق خوانَد و لبخندی که بر لبان سرخش می درخشاند معانی را و اکنون نغمه های خوش زندگی می تراود از پرنده ی نازک دلِ سبک روزی و چه نوای خوشی دارد جویبار زندگی...
-
حرکت زندگی
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 20:33
می نویسم اکنون خویش را...
-
از هم گسسته
شنبه 26 مردادماه سال 1392 18:57
-
بازگشت
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 17:23
دوستان دوس دارم که برگردم اگه هنوز کسی بهم سر بزنه!
-
کودک تنها (5)
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 21:13
کودک تنها (5) گمان می برم بر شک خویش یا بر شکم از پس و پیش خویشتن کجاست ...؟ در هاله ای از مه سنگین... در پهنایی بی کران ... بی کرانی ، کراندار.. در انتهای بزرگی ، کوچک!!! اگر بودنم ، بوده و اگر بودنم اثبات شده پس تا الان کجا بوده؟ در پی کدامین گردباد سهمگین مجازی به ناکجا آباد هیچستان ها سفر کرده؟؟ حال هست؟ بله!...
-
خیزش
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 17:35
خیزش روحی زیبا خفته در اعماقم... با چشمانی نافذ ولی بر هم رفته... در تلبیسی از لباس دیو گونه روز مرگی پر و بالش سوخته... هر از گاهی تکانی می خورد تا حیاتش را اثبات کند... ...پری روی پیامبر هیبت با قدرتی الهی غرور... غرور پر و بال پروازش را چیده بود... اما... اما می خواست دوباره به پا خیزد... می خواست دنیا را به دنیا...
-
کودک تنها (4)
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 09:17
نوجوان شده بود. سرگرمیش مویسقی بود. پناهش موسیقی بود. دردها را در خودجمع می کرد. بر حاشیه ای از جدول جاده زندگی قدم بر می داشت. گاه به گاه تند بادی که بر اثر حرکت سریع ماشین ها بود تعادلش را بر هم می زد. دست به دامان تنهایی شد. در خود فرو رفت. بیشتر و بیشتر... در سیاهی تنهایی خودش را که تازه یافته بود گم کرد. دیگر...
-
یه حسه دیگه...
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 09:18
خب چرا بخوام سیاه انگاری کنم!!؟ خوبم... کلا یه حس دیگه ای دارم! انگار از بند آزاد شدم...
-
روزی برای تفاوت روزها
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 09:38
روزی اجتناب ناپذیر... دوست داشتنی......... به یاد ماندنی............... خاطره انگیز..................... شاد................................... برای من غمگین........................ شاید روزی پیدا شده باشد که حتی شده برای چند ساعتی چشمانم روشن شود......... عید را نمی گویم.............................
-
...
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 14:21
-
خستم...
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 15:32
...
-
کودک تنها (۳)
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 17:46
بر زبانش رسید حرفی بود از جنس آتش.. آتشی سرکش آتشی که بر حرف خاک سجده نکرد شعله ای نادیدنی در زمان جدا از زمان ها در نفسی جدا از هوا ها از افتادن ها می گفت... از شکستن ها می گفت... از نشستن بر خاک مرگ سایه بر قلبش افکنده بود کودک تنها آرام می گریست... در سکوت تنهایی... قلبم برایش به درد آمده بود کودک تنها در افکارش گم...
-
رو به آینه
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 10:41
بخشیدم تو را که منی... بخشیدم بر تو استخوانت را... تیر نگاهت کور کرد مرا ، ای من در من نگاه کرده بخواب آسوده بخواب اکنون دست بر سینه ات بگذار و با چشمانی خاموش شده بیاسای بخشیدمت به نداستن بخشیدمت به نفهمیدن خاکستر آتش تنت را بر باد خواهم داد تا دیگر در یک جا نمانی بر تو دنیا را بخشیدم منتشر شو در جهان می خواهم تنها...
-
بازی ذهن
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 17:49
ذهنم دیگر مال من نیست!! گاه خالی و گاه مملو از شلوغیست... متاسفم... من هم وارد روز مرگی شدم ارزش ها چه شدند؟ آرزوها چه شدند؟ در متن زنگی غرق شدم... بعد از آن همه گرفتگی های ذهن،به جایی رسیدم ، که دیگر بدون اینکه فکرم درگیر شود روز را شب و شب را صبح می کنم! دغدغه ای هم باشد، دغدغه نان شب است ، نه نان نخوردن کودکی دوره...
-
حس می کنم...
جمعه 24 دیماه سال 1389 09:26
حس می کنم... می نویسم !! اما با شک ... با ترس ... حسم را می گویم !! اما با درد... با شرم ... حس می کنم پوسیدگی اش را ... حس می کنم خطوط پر رنگی که بر رویش به جای مانده! نقوش اضافی بر دیوارش سنگینی می کنند... می بینم که گاهی می خواهد از درد در خود فرو رود ! اما در خود ، دیگر خودی ندارد که در آن فرو رود! جفا کرد بر خویش...
-
خوکان بشنوید...
جمعه 17 دیماه سال 1389 09:56
خوکان بشنوید ... انتهای کارتان نزدیک است ... تا کی دروغ؟ تا کی عوام فریبی؟ خوکان صدای نعره های خشم را می شنوید؟ فایده ندارد!! خود را هم اگر به نشنیدن بزنید سودی به حالتان نمی کند!! چشمان حریصتان را با میله های داغ بیرون خواهند آورد... خورجین جیبهایتان را طوری پر خواهند کرد که از سنگینی استخوان هایتان خرد شود! لجن را...
-
خوکان بشنوید...
جمعه 17 دیماه سال 1389 09:54
خوکان بشنوید ... انتهای کارتان نزدیک است ... تا کی دروغ؟ تا کی عوام فریبی؟ خوکان صدای نعره های خشم را می شنوید؟ فایده ندارد!! خود را هم اگر به نشنیدن بزنید سودی به حالتان ندارد! چشمان حریصتان را با میله های داغ بیرون خواهند آورد... خورجین جیبهایتان را طوری پر خواهند کرد که از سنگینی استخوان هایتان خرد شود! لجن را با...
-
زمانه
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 23:00
یکی از دوستان عزیز و قدیمی (آقا سعید عزیز) 1 مطلب زیبا برام فرستاد که براتون می زارمش: ای مردم! وقت همراه راستی است که سپری محکمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم... آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه شد خیانت و نیرنگ ندارد... اما امروز... در زمانی زندگی میکنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را زرنگی می پندارند و افراد...
-
بازگشت
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 21:03
دوستان عزیزم سلام بعد از دلتنگی فراوان، برگشتم به خونه هاتون! البته اگه راهم بدین...
-
موسم سفر
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 13:56
دوستان عزیزم مدتی نمی تونم مهمون خونه های پر مهر دلتون باشم!! مواظب خودتون باشین... شب یلدایی شادی داشته باشین! (میلاد) موسم سفر ترانه دلم ترانه رفتن است... می روم تا همیشه باشم... رفتنی با امید به برگشت! می روم تا بدانی که هر کجا با منی... می روم ولی قلبم بر ریسمان تنیده مهرت باقی می ماند. چشمانم به سویت نیست ولی...
-
کیست یاری کننده ای که مرا یاری کند؟
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 17:38
کیست یاری کننده ای که مرا یاری کند؟ در چند روزه گذشته چندین مکالمه راجع به امام حسین(ع) داشتم که باعث کدورت خاطرم شد، می خواهم با بیانشون شما را دعوت به اندکی تامل کنم!! یک مرد ۶۲ ساله: وقتی روضه جان سوزی از امام حسین(ع) شنید بدون اینکه سخنی بر لب بیاورد و جلب توجهی کند، آرام قطره ی اشکی از گونه اش به پایین سر خورد و...
-
دیگر دلم صاف نمی شود...
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 09:21
دیگر دلم صاف نمی شود... دیگر دلم صاف نمی شود... دلم تنگ نمی شود... هوای چشمان معشوق نمی کند... دیگر از دلم هرچه می خواهم جواب منفی می شنوم! دلم تنها حسی که دارد این است: گرفته !! مثل ابر سیاهی که هرگز نمی بارد. اشکی دیگر بر چشمانم نمی آید. شاید هم خاموش شده اند چشمان من... گویی که خشک شده ، چشمه آن همه احساس دنیایی که...
-
شب تار
شنبه 20 آذرماه سال 1389 22:16
نمی دانم به دنبال چه می گردم نمی دانم چرا اینگونه بی برگم نوای جانان را شنیدم و اما هر روز به دنبال چه می گردم گذر ایام سفیدی مویم به بر داشت دلیل این گذر هرگز نمی فهمم دانسته نادان وار عمل کردن چشم ماتم را دگر بار می بندم نگاهم کن در تار شب ایام رفتم و آیم و دگربار بی شرمم
-
کودک تنها (۲)
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 18:16
نگاه بر آسمان داشت و پایی در گل در آن سرمای زمستان از گرمگاه سینه اش نفس عمیقی کشید و شروع به صحبت کردن کرد. باورم نمی شد که او یک کودک است و این چنین سخن می گوید. دست بر کمر زده بودو آرام قدم میزد و صحبت می کرد. از روزگار آغازین زندگیش می گفت. در معصومیتی لطیف غوطه ور بود، بدون هرآنچه از بدی در آینده انتظارش را می...
-
تـــعــریــف جهان سوم از قول دکتر حسابی
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 13:56
*از قول ایشان نقل شده است : روزی در آخر ساعت درس، یکی از دانشجویانم که دانشجوی دوره دکترا و اهل نروژ بود از من پرسید : استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود. من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم جهان سوم...
-
کودک تنها (۱)
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 22:52
کودک تنها (۱) می خواهم از کودکی تنها بگویم... کودکی با دلی غم زده توی سرمای شدید زمستون تک و تنها... مثل بزرگترا دستشو به کمرش زده بود و قدم میزد... سنگینی نگاه ها را بر روی قامتش حس می کرد. اما سعی می کرد به روی خودش نیاره... .....غصه داشت دلش سنگین بود... تو گلوش بغض داشت. به سختی می تونست نفس بکشه... ادامه زندگی...
-
بی شرمانه
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 21:26
باید دید تا پی برد در این جامعه چه خبر است و آقایان دم از چه می زنند.
-
این هم قصه غرور
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 22:45
قصه غرور سر ما آدما چه ها که نمیاره! خوبه خود من هر چه می کشم از سر همین غرور است و باز هم از همان سوراخ گزیده می شوم! آقا انگار بقیه اصلا نمی فهمند! (بلا نسبت شما البته ).نمی دانم این ؛من؛ احمق ما کی میفهمد!!!!!!!!!؟ گلایه اش را هم نمی توانم با کسی بکنم. کسی سر در نمیاره که... (دیدین باز هم مغرور شدم و گفتم کسی که سر...
-
بدون شرح
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:03
بدون شرح!!