چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

یاد ایام

می نویسم از آن روز که برای خود بالی داشتم

گلایه ام از این و  آن نیست.

گلایه ام از خود منفورم است.

روزگاری بود قدرتی ناشناخته برای خود می انگاشتم

اما افسوس...

افسوس و صد افسوس

قدر ندانستم آن ایام شیرین را...

سرخوش از آن حال خوش،مغرور از آن بیکران.

از دست دادمش

چی میشد اگر...؟؟؟

بی نهایت

می توانم من پرواز کنم 

می توانم من از نو آغاز کنم 

 

پرواز کنم از سر کوه 

جان سپارم در دل دشت 

 

بگذرم از سر شهر های سیاه 

بگذرم از غم مردمان تباه 

 

می توانم من فریاد کنم 

با جوشش اشکی محشر آغاز کنم 

سیه پوششان شهر را با خون دل مجازات کنم 

 

می توانم من دوباره سازم این شهر تهی 

و به مردمش چنین آموزم 

در ترک دلی شکسته خدا حضور دارد

                                                            

 

پاییز ۸۷

سرآغاز


این هم زمان شروعی، برای من!!