چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

مبهم و زیبا

مبهم و زیبا  

سبز برگی زیبا گلی در بر گرفت 

شد مست و دیوانه آن پاک سرشت 

 

بگفتا عشق را بوییدن لازم است 

آنسان که نماند هیچ خوب و چه زشت  

 

سیرت گل در لطافت چنان معطر

که برگک مانده بود همی شگفت 

 

سخن برفت از هستی و سعادت 

عشاق مست فاش ساختند سر بهشت 

 

انتشار دو روح در هم و یک قلب 

که از نو ساخته شد و بال گرفت 

 

لخت و عریان در هم آمیخته شدند 

گویی که از ازل بوده اند از یک خشت 

 

خداوند در عشق معنا می پذیرد 

غیر آن خراب کن مسجد و کنشت 

 

نازنین لبان می آلود عشق 

می برد ملحد کافر به بهشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد