چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

چشمان خاموش

اینک اما بعد از آن روزها...

حس می کنم...

حس می کنم...  

 

می نویسم !!

اما با شک ...

با ترس ...

 

حسم را می گویم !!

اما با درد... 

با شرم ... 

 

حس می کنم پوسیدگی اش را ...

حس می کنم خطوط پر رنگی که بر رویش به جای مانده! 

نقوش اضافی بر دیوارش سنگینی می کنند... 

 

می بینم که گاهی می خواهد از درد در خود فرو رود !

اما در خود ، دیگر خودی ندارد که در آن فرو رود! 

 

جفا کرد بر خویش ...

جفا کردند در حقش ...

سنگ جفا بر زخمش کوفتند و خراش هایش را با بی رحمی ملتهب تر کردند ...

 

دیگر جز لاشه ای بد بو از آن باقی نمانده... 

می خواهمش... 

اما دیگر نیست!   

بازگشت

دوستان عزیزم سلام 

بعد از دلتنگی فراوان، برگشتم به خونه هاتون! 

البته اگه راهم بدین... 

  

موسم سفر

دوستان عزیزم مدتی نمی تونم مهمون خونه های پر مهر دلتون باشم!! 

مواظب خودتون باشین...  

شب یلدایی شادی داشته باشین!

  (میلاد) 

  

موسم سفر 

ترانه دلم ترانه رفتن است... 

می روم تا همیشه باشم... 

رفتنی با امید به برگشت! 

 

می روم تا بدانی که هر کجا با منی... 

می روم ولی قلبم بر ریسمان تنیده مهرت باقی می ماند. 

چشمانم به سویت نیست ولی نگاهم بر لطافتت باقی خواهد ماند، ای شکوفه بهاری... 

 

تا زمانی که برگردم دستام را مشت نگه خواهم داشت... 

نه از سر خشم 

می بندمش تا گرمای دستانت که تا آخرین لحظه در دستانم بود تا هنگامه بازگشت همراهم بماند...  

به خدا می سپارمت تا از خودش باز ستانمت.   

دیگر دلم صاف نمی شود...

 دیگر دلم صاف نمی شود...

دیگر دلم صاف نمی شود...  

دلم تنگ نمی شود... 

هوای چشمان معشوق نمی کند... 

دیگر از دلم هرچه می خواهم جواب منفی می شنوم! 

دلم تنها حسی که دارد این است: 

گرفته !! 

مثل ابر سیاهی که هرگز نمی بارد. 

اشکی دیگر بر چشمانم نمی آید. 

شاید هم خاموش شده اند چشمان من... 

گویی که خشک شده ، چشمه آن همه احساس 

دنیایی که مثل کوه بر سرم خراب می شد، با وجودم گره خورده است. 

انگار منم تبدیل به کوه شده ام!!  

... از خودم دلگیرم. 

از این سنگ سخت می رنجم. 

 

...و دیگر دلم صاف نمی شود... 

 

شب تار

 

نمی دانم به دنبال چه می گردم 

نمی دانم چرا اینگونه بی برگم 

 

نوای جانان را شنیدم و اما 

هر روز به دنبال چه می گردم 

 

گذر ایام سفیدی مویم به بر داشت 

دلیل این گذر هرگز نمی فهمم 

 

دانسته نادان وار عمل کردن 

چشم ماتم را دگر بار می بندم 

 

نگاهم کن در تار شب ایام 

 رفتم و آیم و دگربار بی شرمم