-
مبهم و زیبا
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:00
مبهم و زیبا سبز برگی زیبا گلی در بر گرفت شد مست و دیوانه آن پاک سرشت بگفتا عشق را بوییدن لازم است آنسان که نماند هیچ خوب و چه زشت سیرت گل در لطافت چنان معطر که برگک مانده بود همی شگفت سخن برفت از هستی و سعادت عشاق مست فاش ساختند سر بهشت انتشار دو روح در هم و یک قلب که از نو ساخته شد و بال گرفت لخت و عریان در هم آمیخته...
-
بغض شب هنگم
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 22:48
بغض شب هنگام امشب من نالان نالانم بی تو میمیرم، می دانم بی دو چشم مست تو حتی یک دم نمی خوابم بیا و بنشین در کنار من بگو که می مانم، میمانم صدای قلبم را گوش کن آخر امشب من بی تابم بردی عقل و هوش از من انگاری که من یک دیوانم شاید هم رسم عشق است معنای اسمت نمی دانم بمان تو هر نفس کنار من گر نباشی من ویران ویرانم تیر - ۸۹
-
مملکته داریم؟
شنبه 22 آبانماه سال 1389 22:23
الاغهای امامزاده داوود رو کرایه میدن ساعتی بیست تومن. بعد حقالتدریس استادیار مملکت، ساعتی ده تومنه! مملکته داریم؟ هشت سال جنگ کلی هزینه دادیم و بدبختی کشیدیم و مملکت 30 سال عقب افتاد، حالا 30 ساله که چند برابر جنگ هزینه می کنند تا خاطرات اون همه بدبختی رو زنده نگه دارن و صحنه های جنگ و عملیاتها رو به تصویر بکشند....
-
آموخته ام...
جمعه 21 آبانماه سال 1389 09:43
چارلی چاپلین: با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه. آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است...
-
یاد ایام
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 09:25
می نویسم از آن روز که برای خود بالی داشتم گلایه ام از این و آن نیست. گلایه ام از خود منفورم است. روزگاری بود قدرتی ناشناخته برای خود می انگاشتم اما افسوس... افسوس و صد افسوس قدر ندانستم آن ایام شیرین را... سرخوش از آن حال خوش،مغرور از آن بیکران. از دست دادمش چی میشد اگر...؟؟؟
-
به نام من
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 18:52
این شعرو دوس دارم، خواستم شما هم بخونید : ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم به من نگاه کن ببین به عشق...
-
بی نهایت
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 22:00
می توانم من پرواز کنم می توانم من از نو آغاز کنم پرواز کنم از سر کوه جان سپارم در دل دشت بگذرم از سر شهر های سیاه بگذرم از غم مردمان تباه می توانم من فریاد کنم با جوشش اشکی محشر آغاز کنم سیه پوششان شهر را با خون دل مجازات کنم می توانم من دوباره سازم این شهر تهی و به مردمش چنین آموزم در ترک دلی شکسته خدا حضور دارد...
-
سرآغاز
شنبه 15 آبانماه سال 1389 22:17
ا ین هم زمان شروعی، برای من!!